چرایی گريزجوانان از نماز
چرایی گريزجوانان از نماز
ز ابر رحمت جان ما را تازه دار
پاى توفيق از سَرِ ما وا مگير
دست تأييد از دل ما بر مدار
مبتلاى محنت هجرم مكن
بر سر من هر چه مىخواهى بيار
اى ز تو سرسبز باغ عاشقان
سايۀ خود از سر ما برمدار[1]
خدايا كيست كه ساغر محبت از دست تو نوش كرد و حلقۀ بندگى ديگرى در گوش كرد؟! كدامين نرگس، پاى نياز در چشمۀ تو شست و چشم شيفتگى به تو ندوخت؟ عزيزا، كدامين نيلوفر آبى به عشق تو سر فرو آورد و جاذبۀ مهر تو ديد و به بركه گريخت؟ معشوقا، كدامين انسان، پيشانى عشق بر خاك ربوبيت تو ساييد و شيرينى تو چشيد و دل به ديگرى سپرد؟![2]
براق سير و رفرف عروج اهل معرفت و اصحاب قلوب، نماز است و هر كس از اهل سير و سلوك الى الله را نمازى مختص به خود او و حظّ و نصيبى است از آن، حسب مقام خود.[3] وقتى قرآن كريم سخن از نماز به ميان مىآورد مىفرمايد: "نماز بخوانيد تا ياد مرا زنده كنيد."[4] و من در ياد شما به وسيلۀ نماز ظهور كنم. اگر ياد خدا به وسيلۀ نماز ظهور كرد، آن قلب مطمئن است. از طرفى، ياد خدا دلها رامطمئن مىكند.[5] پس دل انسان نمازگزار مطمئن است. هرگز از غير خدا نمىترسد. هيچ دشمنى، چه از درون و چه از بيرون، نمىتواند موجب هراس او شود زيرا اهل نماز به ياد حق هستند و ياد حق، عامل طمأنينه و آرامش است. خداى بزرگ در سورۀ معارج دربارۀ حكمتهاى نماز مىفرمايد: "طبع انسان در برابر شدايد بىتابى مىكند و اگر خيرى به او رسيد، سعى مىكند انحصار طلب باشد و به ديگران ندهد". فطرت انسان بر توحيد و طبيعت او به رجس و آلودگى متمايل است. فطرت را انبيا احيا مىكنند و طبيعت جز آلودگى چيزى نيست. قرآن مىفرمايد: "اگر رنج و شرى به انسان برسد، جزع و بىتابى كرده و صبر را از دست مىدهد و اگر خيرى به او رسد سعى مىكند به ديگران نرسد و نرساند و منّاع خير باشد. مگر نمازگزاران.[6]"
نمازگزاران، طبيعت را سركوب و فطرت را احيا كردهاند. خاصيت نماز، احياى فطرت است. نمازگزار كسى است كه سركشى طبيعت را رام كند. او با سرمايۀ آرامش، كه از نماز بدست آورده، در فراز و نشيب زندگى سست نمىشود و در شدايد و سختىها جزع نمىكند. اگر خيرى به او برسد منع نمىكند و از ديگران دريغ نمىدارد.[7] از حضرت باقر العلوم(ع) منقول است كه رسول خدا (ص) فرمود: "وقتى كه بندۀ مؤمن به نماز مىايستد، خداى بزرگ به او نظر مىافكند تا آنكه از نماز منصرف شود و از بالاى سرش تا افق آسمان در سايه سار رحمت الاهی واقع شود و فرشتگان او را احاطه كنند و خداى متعال فرشتهاى را مأمور كند كه به او بگويد: اى نمازگزار، اگر بدانى چه كسى به تو نظر مىكند و با كه مناجات مىنمايى، هرگز به غير توجه نكرده و از جايگاه خود مفارقت نمىكردى![8]" جايى كه به نص كلام الاهی.[9] جمال صورى يوسفى محدود، زنان را فانى كند. جمال مطلق، كه هر جمال، ظلّ جمال اوست، چه خواهد كرد؟ خاصه نسبت به عارفين در حال استغراق در ذكر و عبادت.[10]
يا رب تهى مكن زمى عشق جام ما
از معرفت بريز شرابى بكام ما
تكبير چون كنيم مجال سوا مده
درديده بصيرت والا مقام ما
وقت ركوع مستى ما را زياده كن
در سجده ساز ذروه اعلى مقام ما
وقت قنوت ذرهاى از ما بجا مباد
خودگوى و خودشنو زلب ما پيام ما
در لجّه شهود شهادت غريق كن
از ما بگير مايى ما در سلام ما[11]
حضرت سيد الشهداء(ع) هنگام عصر تاسوعا به حضرت ابوالفضل (ع) فرمود: به اين قوم بگو، امشب را كه شب عاشورا است به من مهلت بدهند. براى اينكه خداى سبحان مىداند نماز محبوب من است.[12]
آرى ميان كسى كه بگويد: من نماز مىخوانم و اين جملۀ حضرت كه مىفرمايد: من نماز را دوست دارم و عزيز من است، فرق بسيار است. فرزندان امام سجاد و امام باقر و معصومين(ع) اين حال راداشتند که سعى مىكردند وقتى پدرشان مشغول نماز شد شروع به بازى كنند. مىگفتند: وقتى حضرت شروع به نماز كرد ديگر متوجه ما نيست، هر چه سر و صدا كنيم آزاد هستيم.[13] روزى در مكان مجاور حضرت، در حال نماز، آتش سوزى اتفاق افتاد، سر و صدا شد و آنرا خاموش كردند. پس از نماز به عرض حضرت رساندند كه اينجا آتش گرفته بود و اين همه سر و صدا بود. شما متوجه نبوديد؟ حضرت فرمود: خير. عرض كردند: چطور؟ حضرت فرمود: من آتش ديگرى را خاموش مىكردم، آتش آن عالم را خاموش مىكردم.[14]
آرى مراد از نماز، حضور دل و استغراق كامل و فناى ذات عابد در معبود و فوز به مشاهدۀ حق است. اما مبتدى را براى وصول به اين مقام، رياضت و مجاهدۀ بسيار لازم است كه اگر براى مدتى مديد به امر قلب مشغول نشويم؛ آشناى به رمز و راز نماز نخواهيم شد. اما به نحو اجمال، بزرگان، اسرار نماز را در شش منزل بيان كردهاند:
اول. حضور دل؛ يعنى دل را به هنگام نماز، به هيچ چيز جز پروردگار بزرگ تعلق نباشد.
دوم. فهم معانى قرائت و ذكر و تسبيح نماز، به طورى كه دل در فهم آن الفاظ مطابق زبان باشد.
سوم: تعظيم؛ يعنى در آن حالت، عظمت معبود و مبدأ مقصود در خاطر بود.
چهارم: هيبت؛ يعنى از غايت عظمت پروردگار، خوف بر دل هجوم آرد كه مبادا در اين عبادت تقصيرى باشد.
پنجم: اميد، كه مقام كَرَم و جُودِ خداوند اكرم الاكرمين بر ما معلوم باشد كه از نهايت مرحمت، ما را محروم و بى نصيب نخواهد فرمود و گناهانمان را خواهد بخشيد.
ششم: شرم؛ يعنى خود و عبادت خود را كوچكتر از آن بدانيم كه شايستۀ درگاه حضرتش باشد و عبادت خود را در نهايت شرمسارى، و بندگى را با سرافكندگى به انجام رسانيم.[15]
خداوندا در اين دير تحيّر
همى هستم تهى دست و دلى پُر
تهى دستم ز زاد راه جاويد
بفضل تو دلى دارم پر اميد
منّور دار جانم را به نورى
دلم را زنده گردان از حضورى
دلم را محرم اسرار گردان
ز خواب غفلتم بيدار گردان[16]
اى عزيز، اين نهايت ارتفاع سير هر سالك و رهرو است كه بدون واسطه به خداوند خطاب مىكند و جملۀ مبارك (اياك نعبد و اياك نستعين) را در هر نماز تكرار مىنمايد.
خدايا! درخت وصف، بى شك به آسمان ثناى تو نتواند رسيد و پرندۀ عقل بر اوج جمال تو بال نتواند ساييد. الاهی در چنتۀ كوچك فهم ما كِى ابزار درك تو مىگنجد و در كوله بار خرد ما، كجا توشۀ راه قلّۀ جلال تو جاى مىگيرد؟ خداوندا! ما را از آنانى قرار ده كه درختهاى اشتياق در باغهاى سينه هايشان ريشه دوانده و شعلههاى عشق تو آتش به دلهايشان زده و رايحۀ جمال تو پرندۀ افكارشان را اوج تازه بخشيده. آنان كه در مزارع قرب تو به چراگاه مكاشفه آمدهاند و از چشمۀ عشق تو با جامهاى لطف تو مىنوشند. آنان كه در جوار خانۀ تو مسكن گزيدهاند و آب حيات از باران مهر تو مىنوشند و لباس از نسيم لطف تو مىپوشند.[17]
امام سجاد (ع) عرض مىکنند: "اذقنى حلاوة ذكرك"، خدايا شيرينى يادت را به من بچشان.[18]
ما چون اين شيرينى را نچشيدهايم، نماز برايمان امری عادى است. اينكه ما نماز مىخوانيم و چيزى از نورانيّت آن را احساس نمىكنيم، براى آن است كه نماز را با آداب و آگاهى و عرفان به اسرار آن نخواندهايم.[19] اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه از رسول خدا (ص) نقل فرمود: "من در عجبم از كسى كه چشمهاى درِ منزل اوست و شبانه روز پنج بار در آن چشمه شستشو مىكند، با اين حال باز آلوده است. چون نماز مثل چشمه زلال است، كه انسان نمازگزار در وقتهاى پنجگانه در آن شستشو مىكند.[20]"
نماز كوثرى است كه انسان را تطهير مىكند. قهراً اگر ما از نماز، آن طهارت را در خود احساس نكرديم بايد بپذيريم كه نماز واقعى نخواندهايم. ممكن است نماز صحيح باشد، لكن مقبول درگاه حضرت حق نبوده است، زيرا نمازى مقبول است كه روح انسان را تطهير كند. وقتى انسان مىتواند در حال نماز، قلب خويش را مهار كند كه چشم و گوش را در بيرونِ نماز مهار كرده باشد.[21]
جز خدا را بندگى حيف است، حيف
بى غم او زندگى حيف است، حيف
جز به درگاه رفيعش سَر منه
بهر غير افكندگى حيف است، حيف
عمر و جان در ساحت حق صرف كن
در جهان جز بندگى حيف است، حيف[22]
اى عزيز، تن به دنيا دار و دل به مولا، تا نام و مونست شود و پيغام او آرامشت دهد، كه دل عاشق به پيغامى بسازد و حقيقت كشف، اين است كه ميان دل و دلدار حجاب نبود. جهد كن كه در همه حال دلت با يار بود، نه در كوچه و بازار. بخصوص در هنگام نماز كه "المُصّلى يُناجى رَبّه" نمازگزار در وقت نماز با پروردگار خويش مناجات و راز و نياز مىكند.[23]
جان سخن اينكه: نماز، ديدار محبوب است و خلوت با او. پايان هجر است و لحظۀ وصال. حضور در پيشگاه پادشاه مقتدر است كه گاه زبان به حمد و ثناى او مىگشايى و زمانى اظهار عجز مىدارى. رخصت تشرف را قدر مىنهى و نيازهايت را بر زبان مىرانى. شكوه و جلال درگاهش را ديده، از حقارت خويش سر به آستانش مىنهى، زمان را غنيمت شمرده، ذكر جمال و جلالش مىكنى. چون بدون دعوت نرفتهاى و آداب حضور رعايت نمودهاى، نزديكتر رفته و نجواى عاشقانه سرداده، از نيكان و بندگان صالح، خصوصاً، نام مبارك بندۀ مخصوص او را بر زبان جارى مىكنى و...، با اندوهِ پايان يافتن وقت ملاقات و با شوق ديدار بعدى، سلامش مىدهى و سرمست از ديدارش، در حالى كه زبان به تكرار نام زيبايش حركت مىدهى، با قلب و جان، با ياد او به حيات خويش ادامه مىدهى.
پس اى عزيز، آنكه محبوبى نداشت و اوصاف جمال و جلالش نشناخت، دل به او نداشت و دعوتش نشنيد، خواب و كسالت و سنگينى طعام و دل مشغولى اعمال روزانه و...، توانى در او نگذاشت، پس چگونه مشتاق ديدارش شود و سر از پا نشناسد و از شوق و هراس، رنگ چهرهاش دگرگون شود و پاى به لرزه درآيد؟ و تا به خود مشغول است و قدمى به برون ننهاده، كِى به ديدار ديگرى موفق گردد؟
ناگفته نماند، پرورش و شكوفا شدن جوانان در بستر خانواده است كه گاه، بوستانى است عطرآگين و زمانى، فضايى است اندوهگين، تا چه شخصى در چه محيطى زندگى نمايد!
و نيز اينگونه نيست كه همگى نونهالان و جوانان از ديدار و زيارت آن معبود يگانه گريزان باشند. چه صفهاى متراكم انتظار كه در مراكز علم و دين و... براى اقامۀ نماز نورافشانى مىكنند.
پی نوشتها :
[1] فيضكاشانى، ملامحسن، ديوان شعر.
[2] شجاعى، سيد مهدى، دست دعا چشم اميد، مناجات خمسة عشر، مناجات نهم، ص 81.
[3] امام خمينى (ره)، سيد روح الله، سرّ الصلوة، مؤسسۀ تنظيم و نشر آثار امام، ص 5.
[4] طه، 14.
[5] رعد، 28.
[6] معارج، 19 و 23.
[7] جوادى آملى، عبداللَّه، حكمت عبادات، ص 95.
[8] من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 210، ح 636.
[9] يوسف، 39.
[10] سبزوارى، ملاهادى، اسرار الحكم، ص 528.
[11] فيض كاشانى، ديوان شعر.
[12] مقتل الحسين (ع) مقرم، ص 232.
[13] انوار البهيّه، ص 49.
[14] بحار الانوار، ج 46، ص 78.
[15] مقدادى اصفهانى، على، نشان از بى نشانها، ج 1، ص 325.
[16] عطار نيشابورى.
[17] شجاعى، دست دعا چشم اميد، مناجات دوازدهم.
[18] مفاتيح الجنان، مناجات خمسة عشر.
[19] جوادى آملى، حكمت عبادات، ص 105.
[20] نهج البلاغه، خطبه 199.
[21] جوادى آملى، عبداللَّه، حكمت عبادات، ص 115 و 116.
[22] فيض كاشانى، ديوان شعر.
[23] حسن زاده آملى، حسن، تازيانه سلوك، ص 12.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}